یه وقتایی که میای خونه مادر پدرت دلت میخاد هیچوقت دیگه نری از خونه
انقد آرامش داری و بی دغدغه ای... هیچ مشکل بزرگی نداری... ولی متتسفانه مجبوری بری ....!
دلم که می گیرد، قلاب را برمیدارم و شروع به بافتن میکنم.
همینطور می بافم و می بافم تا غصه هایم کمرنگ تر شوند.
یک وقت هایی زیر لیوانی می بافم.
یک وقت هایی شال گردن، یک وقت هایی هم رومیزی و چیزهای دیگر.
بعد می نشینم زل میزنم به چیزی که بافته ام.
و با خودم فکر میکنم یک فرش گرد باید غم بزرگی بوده باشد.
از تو ممنونم بخاطر حس خوبِ دست هایت وقتی می توانست بگریزد از این شانههای افتاده و اشکهای مانده در دیدگان. از تو ممنونم بخاطر اثباتِ بودنت در این سرای آهنینِ آدمها که هر ثانیهاش ترس است و آواز تنهایی. زمان، آموخته به افکارم بعضی آدمها سایهی وجودشان غبار از دلِ تنگت بر میدارد چه رسد به حضور همیشگی شان. تو یک نگاهت می ارزد به تمامِ آنانی که باید می بودند اما نماندهاند...
من به عنوان یک زن، نمیگویم كه میز آرایش نداشته باشی، اما میگویم حداقل از میز تحریرت بزرگ تر نباشد! نمیگویم لوازم آرایش نخر، اما میگویم حداقل كتاب هم بخر..
من نمیگویم دل نبند، عاشق نشو ، به خاطر عشقت فداكاری نكن، بلكه میگویم عاشق خوب كسی شو. به كسی دل ببند كه عشق را، این صمیمیت روحانی را خوب بفهمد و بشناسد.
نمیگویم هر ماه رنگ موهایت را به روز نكن، اما یادت نرود دانش و سوادت را هم به روز كنی. مقاله بخوانی و بدانی در دنیا چه میگذرد.
من نمیگویم كمدت پر از لباس های رنگارنگ نباشد، اما میگویم كتابخانه ات بزرگتر باشد.
نگذار هیچ ابزاری را مثل اسباب بازی های كودكی اطرافت بریزند تا سرت گرم شود و نفهمی در جهان چه میگذرد. اصلا هر كاری خواستی بكن، اما اندیشه ات را نفروش، برای خودت اندیشه داشته باش.
.: Weblog Themes By Pichak :.